پژوهشهای میان رشته ای ادبی
مریم درپر؛ مژگان میرحسینی
چکیده
ماهیت استعاره جمعی و اشتراکی است و بر این اساس که تاریخ و مسائل تاریخی در گزینش قلمروهای منبع/ مبدأ استعارهها و کارکرد شناختی آنها نقش دارند، مسئلهای که پژوهش حاضر بدان میپردازد، دلایل پدید آمدن استعارۀ مفهومی «معشوق نور است» در غزل عاشقانۀ فارسی است. جهت پرداختن به مسئلۀ مذکور به روش توصیفی- تحلیلی به بررسی غزلیات سعدی ...
بیشتر
ماهیت استعاره جمعی و اشتراکی است و بر این اساس که تاریخ و مسائل تاریخی در گزینش قلمروهای منبع/ مبدأ استعارهها و کارکرد شناختی آنها نقش دارند، مسئلهای که پژوهش حاضر بدان میپردازد، دلایل پدید آمدن استعارۀ مفهومی «معشوق نور است» در غزل عاشقانۀ فارسی است. جهت پرداختن به مسئلۀ مذکور به روش توصیفی- تحلیلی به بررسی غزلیات سعدی شیرازی و حسین منزوی پرداخته و سپس به روش تطبیقی نقشمایههای خورشید نیز مطالعه و بررسی شد. نتایج پژوهش نشان میدهد که در شعر سعدی یکی از عوامل پدید آمدن این کلاناستعاره، پوشیدهرویی معشوق و لزوم وضوح بخشیدن به چگونگی زیبایی معشوق و چگونگی حضور او بوده است اما در شعر منزوی ازآنجایی که معشوق رویپوشیده نیست تا خورشید جایگزینی برای توصیف روی او باشد، کارکردهای شناختی این کلاناستعاره تغییر قابل ملاحظهای یافته است؛ خورشید بهعنوان قلمرو مبدأ، دیگر آن خورشید قدرتمند شعر سعدی با نور خیرهکننده و درخشانش نیست، خورشید بهعنوان استعارهای هستی شناختی در شعر منزوی گاه کارکردهای شناختی مشابه استعارههای شیئی مانند فانوس و شمع را دارد. بعلاوه این که حوزه مقصد خورشید از معشوق به عاشق میرسد تناظر بین حوزه مبدأ و مقصد، نگاشتهایی از قبیل گرمای خورشید/ گرمای حضور معشوق، روشنایی خورشید یا ماه/ درخشندگی و سپیدی روی معشوق، قدرت رویش و زایش نور خورشید/ قدرت باروری معشوق را قابل درک مینماید. نقشمایههای خورشید در دوران معاصر و تصویر خورشید خانم بر روی سفالینهها امتداد حضور استعارۀ «خورشید ایزدبانو است» را نشان میدهد که با استعارۀ مفهومی «معشوق خورشید است» در غزل عاشقانۀ فارسی تناسب دارد.
شهرام کارگر؛ میثم زارع؛ بهرام شعبانی
چکیده
استعارۀ مفهومی از جمله نظریات زبانشناختی است که در سالهای اخیر توسّط دو زبانشناس به نامهای لیکاف و جانسون (1980) مطرح شده است.آنها معتقد هستند که بستر استعاره در ذهن و اندیشه و ناخودآگاه بشر است؛ نظام ادراکی انسان،سرشتی استعاری دارد و تمام کنشها و رفتار و گفتار انسان بر اساس همین قلمرو سازمانیافته و ناخودآگاه ذهنی صورت ...
بیشتر
استعارۀ مفهومی از جمله نظریات زبانشناختی است که در سالهای اخیر توسّط دو زبانشناس به نامهای لیکاف و جانسون (1980) مطرح شده است.آنها معتقد هستند که بستر استعاره در ذهن و اندیشه و ناخودآگاه بشر است؛ نظام ادراکی انسان،سرشتی استعاری دارد و تمام کنشها و رفتار و گفتار انسان بر اساس همین قلمرو سازمانیافته و ناخودآگاه ذهنی صورت میگیرد. طبق این نگاه، استعاره انتقال یا نگاشت از قلمروی انتزاعی به سوی قلمروی عینی است. پاسخ به این پرسش که چگونه عشق با واژهها و اصطلاحاتی که مفید معنای نورانیت هستند، تبیین شده است، محور اصلی این پژوهش است. بنابراین تلاش شده است تا بر اساس نگرش استعارۀ مفهومی، مقولۀعشقو ارتباط آن با نور، در غزلیات حافظ بررسی و تحلیل گردد. بدین ترتیب نور و ملزومات آن که مفهومی عینی است، در قلمروی مبدأ و عشق که موضوعی انتزاعی است، در قلمروی مقصد قرار گرفته است. ارتباط گستردۀ این دو قلمرو در غزل حافظ، بیانگر آن است که شاعر برای محسوس کردن موضوع عشق از مجموعۀ نور و ملزوماتش استفاده کرده استکه خود این مساله نشاندهندۀ آن است که حافظ عشق را روشنگر میداند. این پژوهش به شیوۀ کتابخانهای و روش تحلیلی توصیفی انجام شده است.