ساناز تقی پور حاجبی؛ کامران پاشایی؛ پروانه عادلزاده
چکیده
ترس از عواطفی است که بشر در طول تاریخ همواره تجربه کرده است استعارۀ مفهومی یکی از راههایی است که میتوان تفاوت و شباهت فرهنگها را در اظهار و چگونگی آن به دست آورد. در اینجا به بررسی و مقایسۀ این استعاره در آثار علی محمد افغانی و ایشی گورو به روش توصیفی- تحلیلی پرداخته شده است و دادههای تحقیق بر پایۀ رویکرد معناشناسی شناختی در چهارچوب ...
بیشتر
ترس از عواطفی است که بشر در طول تاریخ همواره تجربه کرده است استعارۀ مفهومی یکی از راههایی است که میتوان تفاوت و شباهت فرهنگها را در اظهار و چگونگی آن به دست آورد. در اینجا به بررسی و مقایسۀ این استعاره در آثار علی محمد افغانی و ایشی گورو به روش توصیفی- تحلیلی پرداخته شده است و دادههای تحقیق بر پایۀ رویکرد معناشناسی شناختی در چهارچوب دیدگاه-های نظری لیکاف و جانسون با تعداد 57 مورد در آثار دو نویسنده (29 مورد در آثار افغانی و 28 مورد در آثار ایشی گورو) استخراج شد و تفاوت و تشابه آنها در حوزههای مبدأ، اسم نگاشت و انواع استعاره بررسی گشت. نتایج حاصله شباهت میان آنها است و تفاوت کمتر است، شباهت در مبدأهای جانداربنیاد، رنگ بیناد، دشمنانگاری، دریا، رکود و بیحرکتی، سرما، مرگ و ماده و در مبدأهای آتش، بیماری، سلاح، قمار و دشمن در آثار افغانی است ولی در آثار ایشی گورو نبود، در عوض مبدأ گیاه در آثار ایشی گورو آمده و افغانی ندارد که بر اساس مبدأها، در اسمنگاشت نیز متفاوت هستند. شباهت اصلی در کاربرد انواع استعاره است که با تفاوت یک درصد، وجود شباهت را تأیید کرده است. استعاره هستی شناختی در آثار افغانی با تعداد 15 مورد و درصد 31 /26 و در آثار ایشی گورو با تعداد 14 مورد و درصد 56/24 آمده است، در استعاره ساختاری، اسمنگاشتهای هر دو با تعداد مساوی 14 مورد با درصد 56/24 آمده است. این تفاوت اندک موًید تأثیر فرهنگ و محیط در ساخت استعاره های «ترس» است.
پژوهشهای میان رشته ای ادبی
هاشم کرمی؛ نسرین علی اکبری؛ زانیار نقشبندی
چکیده
نظام مفهومیای که با آن میاندیشیم، ساختاری استعاری دارند که با عنوان استعارههای مفهومی در فرهنگ، هنر و آداب و رسوم انسانها ظاهر میشوند و این امر در بحث زبانشناسی شناختی قابل بحث و بررسی است. استعارههای مفهومی به عینیسازی امور ذهنی میپردازد و نگرش شاعران و نویسندگان را در حوزههای مختلف این مقوله، مورد ارزیابی قرار می-دهد. ...
بیشتر
نظام مفهومیای که با آن میاندیشیم، ساختاری استعاری دارند که با عنوان استعارههای مفهومی در فرهنگ، هنر و آداب و رسوم انسانها ظاهر میشوند و این امر در بحث زبانشناسی شناختی قابل بحث و بررسی است. استعارههای مفهومی به عینیسازی امور ذهنی میپردازد و نگرش شاعران و نویسندگان را در حوزههای مختلف این مقوله، مورد ارزیابی قرار می-دهد. یکی از این مفاهیم انتزاعی، زمان است. پژوهش حاضر، در راستای این موضوع و با تکیه بر نظریۀ مذکور صورت گرفته که در آن به تحلیل مفهوم مورد بحث در آثار محمد جواد محبت و پرتو کرمانشاهی پرداخته شده است. در آثار شاعران مذکور، زمان به صورتهای مختلفی عینی میگردد، پرتو کرمانشاهی زمان را به صورت انسانی خونریز و محمد جواد محبت، زمان را به صورت انسانی سخاوتمند میبیند، نگاه دو شاعر به مقولۀ زمان در بحث حیوانانگاری نیز بسیار به هم نزدیک است و با دیدی منفی به زمان مینگرند. گاهی زمان در اشعارشان به صورت پرده و حایل جلوه میکند و گاهی به صورت اشیاء قابل شمارش؛ آنان از زمان به عنوان مکانی محصور یاد میکنند که نگرش هر یک در این امر متفاوت است. این پژوهش با روش توصیفی – تحلیلی به انجام رسیده که در آن ضمن عینیسازی مفهوم زمان، اشتراکات و افتراق-های حوزههای مختلف آن را برای مخاطبان شرح و تفسیر نمودهایم. یافتههای تحقیق نشان میدهد که نگاه محمد جواد محبت و پرتو کرمانشاهی در عینیسازی مفهوم زمان با امور طبیعت نیز نمود بارزی دارد
شهرام کارگر؛ میثم زارع؛ بهرام شعبانی
چکیده
استعارۀ مفهومی از جمله نظریات زبانشناختی است که در سالهای اخیر توسّط دو زبانشناس به نامهای لیکاف و جانسون (1980) مطرح شده است.آنها معتقد هستند که بستر استعاره در ذهن و اندیشه و ناخودآگاه بشر است؛ نظام ادراکی انسان،سرشتی استعاری دارد و تمام کنشها و رفتار و گفتار انسان بر اساس همین قلمرو سازمانیافته و ناخودآگاه ذهنی صورت ...
بیشتر
استعارۀ مفهومی از جمله نظریات زبانشناختی است که در سالهای اخیر توسّط دو زبانشناس به نامهای لیکاف و جانسون (1980) مطرح شده است.آنها معتقد هستند که بستر استعاره در ذهن و اندیشه و ناخودآگاه بشر است؛ نظام ادراکی انسان،سرشتی استعاری دارد و تمام کنشها و رفتار و گفتار انسان بر اساس همین قلمرو سازمانیافته و ناخودآگاه ذهنی صورت میگیرد. طبق این نگاه، استعاره انتقال یا نگاشت از قلمروی انتزاعی به سوی قلمروی عینی است. پاسخ به این پرسش که چگونه عشق با واژهها و اصطلاحاتی که مفید معنای نورانیت هستند، تبیین شده است، محور اصلی این پژوهش است. بنابراین تلاش شده است تا بر اساس نگرش استعارۀ مفهومی، مقولۀعشقو ارتباط آن با نور، در غزلیات حافظ بررسی و تحلیل گردد. بدین ترتیب نور و ملزومات آن که مفهومی عینی است، در قلمروی مبدأ و عشق که موضوعی انتزاعی است، در قلمروی مقصد قرار گرفته است. ارتباط گستردۀ این دو قلمرو در غزل حافظ، بیانگر آن است که شاعر برای محسوس کردن موضوع عشق از مجموعۀ نور و ملزوماتش استفاده کرده استکه خود این مساله نشاندهندۀ آن است که حافظ عشق را روشنگر میداند. این پژوهش به شیوۀ کتابخانهای و روش تحلیلی توصیفی انجام شده است.