پژوهشهای میان رشته ای ادبی
علیرضا شعبانلو
چکیده
عشق از مفاهیم اساسی عرفان اسلامی و اساس آفرینش در منظر عرفاست و شناخت عرفان اسلامی بی شناخت عشق ممکن نیست. سخن عرفا به دلیل این که اغلب در حالات بی خودی بیان میشود یا این که بیانگر معارفی است که در حالات بی خودی بدان دست یافتهاند، لذا سراسر استعاری و نمادین است و برای دستیابی به بنیان تفکر و اندیشة عرفا لازم است تا سخنانشان تحلیل ...
بیشتر
عشق از مفاهیم اساسی عرفان اسلامی و اساس آفرینش در منظر عرفاست و شناخت عرفان اسلامی بی شناخت عشق ممکن نیست. سخن عرفا به دلیل این که اغلب در حالات بی خودی بیان میشود یا این که بیانگر معارفی است که در حالات بی خودی بدان دست یافتهاند، لذا سراسر استعاری و نمادین است و برای دستیابی به بنیان تفکر و اندیشة عرفا لازم است تا سخنانشان تحلیل و تأویل شود. در این مقاله با یاری از نظریة مفهومی استعاره، تعابیر عشق در آثار مولوی را تحلیل کردیم و بدین نتیجه رسیدم که استعارههای «عشق معشوق است» و «عشق شاه است» و «عشق خداست»، سه کلید مفهومی عشق هستند و دو کلید مفهومی «عشق معشوق است» و «عشق شاه است» از کلان استعاره «عشق خداست» برآمدهاند.زبان استعاری مولوی، زبان اساطیری است و ساختار ذهنی وی منطبق بر اندیشههای کهن است زیرا آثار زبانی و اندیشگانی روایات کهن درباره شاه و معشوق و خدا و عشق و آفرینش همچنان در متونی که مولوی خوانده بود و در باورهای عامه و فضای جامعة وی برجای بوده است و چه بسا مولوی بدون اراده به چنین شناختی از عشق رسیده بود و آن را دارای چنان ویژگیهایی میدانست.
پژوهشهای میان رشته ای ادبی
علیرضا شعبانلو
چکیده
لیکاف و جانسون، استعاره را ابزاری شناختی میدانند که بواسطة چیزی متعارف و تجربی، چیزی دیگر را میشناسیم. از نظر آنان استعاره در سراسر زندگی روزمره و نه تنها در زبان، که در اندیشه و عمل ما جاری است و نظام مفهومی معمول ما که در چارچوب آن میاندیشیم و عمل میکنیم، ماهیتی اساساً استعاری دارد. آنان مدّعیاند در نظریههای سنتی، به رابطة ...
بیشتر
لیکاف و جانسون، استعاره را ابزاری شناختی میدانند که بواسطة چیزی متعارف و تجربی، چیزی دیگر را میشناسیم. از نظر آنان استعاره در سراسر زندگی روزمره و نه تنها در زبان، که در اندیشه و عمل ما جاری است و نظام مفهومی معمول ما که در چارچوب آن میاندیشیم و عمل میکنیم، ماهیتی اساساً استعاری دارد. آنان مدّعیاند در نظریههای سنتی، به رابطة استعاره با تفکر توجّه نشده است؛ بلکه فقط به تعابیر زبانی استعارهها در شعر و ادبیات توجه کردهاند و بین زبان روزمره و زبان ادبی تمایز نهادهاند. از این رو تعریف جدید را در تقابل با استعارة زبانی، استعارة مفهومی نامیدند که دارای ویژگیهای چون یکسویگی نگاشت و اصل تغییر ناپذیری است و به انواعی چون استعاره متعارف و نو و تصویری تقسیم میشود. در این مقاله، نظریة استعاره مفهومی و برخی از تناقضهای درونی آن را نقد کردهایم که برخی از نتایج عبارتند از: شناخت و فهم استعاری نیست بلکه قیاسی است؛ استعاره مبتنی بر شباهت است و تغییر ناپذیری اصل معتبری نیست.